مردی کلون دروازهی قصر پادشاه را کوبید و گفت قایقی به من بده، قصر پادشاه دروازههای بسیاری داشت اما این یکی مخصوص عریضه دادن بود. از آنجایی که پادشاه تمام مدت برای دریافت پیشکشها (البته متوجهاید پیشکشهایی که به شخص شاه داده میشود) کنار دروازهی دیگر نشسته بود، هرگاه کسی دروازهی مخصوص عریضه را میکوبید او تظاهر به نشنیدن میکرد، اما به محض اینکه ضربههای کلون برنزی در، نه تنها کرکننده بلکه مفتضح میشد و آرامش همسایهها را بر هم میزد، (مردم زمزمه میکردند، این دیگر چگونه پادشاهی ست که حتا حاضر نیست در خانهاش را به روی مردم بگشاید) تنها آن موقع بود که او به منشی اولش دستور میداد که برود و ببیند طرف چه میخواهد، البته این فقط زمانی اتفاق میافتاد که هیچ راهی برای خفه کردن متقاضی نمیماند، سپس، منشی اول، به منشی دوم، و منشی دوم، به منشی سوم و منشی سوم، به معاون اول، و معاون اول، به معاون دوم دستور میداد و این دستور دادنها تمام روز ادامه پیدا میکرد تا میرسید به زن خدمتکار که هیچکس را برای ارجاع دستورش نداشت، ...
نویسنده: ژوزه ساراماگو