این داستان زندگی رایزلینگ است، شاعر نابینای نسخهی غیررسمی «سرودههای فضا». مطمئناً اشعار او را در مدرسه خواندهاید:
به روی این کره کو زاد ما را
فرودی خواستارم کآخرین است
بخوانم زآسمانِ ابرآجین
«دیارم پشتهی سبز زمین است»
زبان شعرهای او مهم نیست، بیشک زبان این کرهی خاکی بوده است. شعر «تپههای سبز» هیچگاه به زبان ونرین ترجمه نشده است، تا به حال هیچ مریخی آن را در تونلهای خشک و خالی، قورقورکنان زمزمه نکرده است....
نویسنده: رابرت ای هاینلاین
رییس جلسه برای برقراری نظم با سر و صدا روی میز کوبید. به تدریج صدای سوتها و هوکشیدنها خاموش شد. عدهای مأمور انتظامات خودگماشته هم افرادی را که زیادی کلهشان داغ بود، روی صندلیشان نشاندند. در نظر رییس جلسه، سخنران پشت جایگاه اهمیتی به این همه شلوغی نمیداد. سیمای آرام و کمی مغرور او تألمناپذیر به نظر میرسید.
رییس جلسه میکروفن را به دست گرفت و او را با صدایی که خشم و رنجش در آن به زحمت مهار شده بودند، مورد خطاب قرار داد: «دکتر پینرو»
کلمهی «دکتر» زیاد مورد تأکید قرار نگرفت.
«باید از شما به خاطر هیاهوی ناشایستی که در طول صحبتتان به پا شد، عذر خواهی کنم. در حیرتم از این که چطور همکاران من فراموش کردهاند که یک مرد علم باید بیش از آنی وقار داشته باشد که بخواهد صحبت سخنران را قطع کند، حالا هر چقدر هم...» مکثی کرد و حرفش را سبکسنگین کرد....
نویسنده: رابرت ای هاینلاین
«چه طور جرأت میکنی همچین پیشنهادی بدی؟!»
پزشک سرسختانه بر موضع خود پافشاری کرد: «اگه جان شما در خطر نبود، چنین پیشنهادی نمیدادم، حضرت پیشوا. در فادرلند جز دکتر لَنز کس دیگهای نیست که بتونه غدهی هیپوفیز رو پیوند بزنه.»
«خودت عملم میکنی!»
پزشک سرش را تکان داد و گفت: «اگر این کار را بکنم خواهید مرد، پیشوا، سرورم. مهارت من کافی نیست.»
پیشوا خشمگین شروع به قدم زدن در آپارتمان کرد. به نظر میرسید که در آستانهی یکی از آن انفجارهای خشم دخترکانهای است که حتا اعضای محفل درونی نیز از آن بسیار واهمه داشتند.
اما ناگهان به طرز شگفتآوری تسلیم شد و فرمان داد: «بیاریدش اینجا!»
دکتر لنز با وقاری ذاتی و اصیل با پیشوا روبهرو شد. وقاری که سه سال ...
نویسنده: رابرت ای هاینلاین
همه جای دنیا آمریکاییها را دیوانه میدانند.
معمولا آمریکاییها خودشان هم چنین اتهامی را میپذیرند ولی مرکز آلودگی را کالیفرنیا میدانند. خود کالیفرنیاییها هم قویاً اعتقاد دارند سوءشهرتشان تنها از اعمال ساکنان منطقهی لوس آنجلس نشات میگیرد. لوسآنجلسیها هم وقتی تحت فشار قرار بگیرند، این اتهام را قبول میکنند، ولی با شتاب توضیح میدهند: «کار هالیووده. تقصیر ما که نیست. ما که چنین چیزی نخواستهایم. هالیووده که دایما داره رشد میکنه.»
مردم هالیوود هم اصلاً اهمیت نمیدهند که هیچ؛ به وجد هم میآیند. اگر علاقه نشان دهید، میبرندتان لوریل کانیون «جایی که موارد حادمان را نگه میداریم.» ساکنان کانیون، یعنی زنان پابرنزه و مردان مایوپوشی که دایما خانههای شیداوار نیمساختهشان را میسازند و بازسازی میکنند، تا حدودی مخلوقات ....
نویسنده: رابرت ای هاینلاین
آنها هیچوقت تنهایش نمیگذاشتند. دریافت که این هم بخشی از نقشهی بزرگ علیه اوست تا هرگز آرامش نداشته باشد، هرگز نتواند دروغهایی را که به خوردش دادهاند آشکار کند، هرگز نتواند رخنهها را پیدا کند و حقیقت را برای خود دریابد. آن پرستار لعنتی امروز صبح! سرزده با سینی صبحانهاش وارد اتاق شده بود، بیدارش کرده بود و باعث شده بود تا رویایش را فراموش کند. فقط اگر میتوانست آن رویا را به یاد آورد. کسی داشت در را باز میکرد. او نادیدهاش گرفت.
- «چطوری پسر گنده. به من گفتن که صبحانهات رو هم نخوردی.»
صورت دکتر هیوارد که با نقابی از مهربانی حرفهای پوشیده بود بر تختش سایه انداخت.
- «گرسنه نبودم.»
- «ولی اینجوری که نمیشه. ضعیف میشی و اون وقت دیگه نمیتونم کاملا خوبت کنم....
نویسنده: رابرت ای هاینلاین
زندگینامهی هاینلاین به چه شرح است؟
الف) تولد: متولد هفتم ژوئیه ۱۹۰۷ (۰۷/۰۷/۰۷) در شهر باتلر ایالت میسوری ایالات متحدهی آمریکا در خانهی پدربزرگ مادری. سومین فرزند از هفت خواهر و برادر (سه برادر و سه خواهر).
ب) محل زندگی:
• تا حدود سن ۷ سالگی در باتلر، ایالت میسوری
• تا حدود سن ۱۸ سالگی در کانزاس، میسوری
• ۱۹۲۵-۱۹۲۹ آناپولیس، مریلند
• ۱۹۳۰ مدت کوتاهی در شهر نیویورک
• ۱۹۳۵-۱۹۴۲ لسآنجلس، کالیفرنیا
• ۱۹۴۲-۱۹۴۵ فیلادلفیا، پنسیلوانیا
• ۱۹۴۵-۱۹۴۹ لسآنجلس، کالیفرنیا
• ۱۹۵۰-۱۹۶۶ کلرادو اسپرینگز، کلرادو
• ۱۹۶۶-۱۹۸۶ سانتا کروز، کالیفرنیا
• ۱۹۸۶-۱۹۸۸ کارمل، کالیفرنیا ...
نویسنده: رابرت ای هاینلاین
حداقل دو روش برای نوشتن داستان گمانهزن وجود دارد. نوشتن دربارهی آدمها یا نوشتن دربارهی مصنوعات آنها. روشهای دیگری هم هستند. مانند آنچه که استپلتون در «اولین و آخرین مرد» انجام داده است و یا آنچه که اس. فلاور رایت در «دنیای زیرین» به وجود آورده؛ لیکن داستان مصنوعات و داستانهای مربوط به علاقمندیهای آدمها بیشتر موضوعات این حوزه را به خود اختصاص دادهاند. اغلب داستانهای علمیتخیلی آمیزهای از هر دوی این روشها هستند؛ ولی ما در اینجا این دو موضوع را به صورت جداگانه بررسی میکنیم. در این مقاله من از داستان مصنوعات، دستشسته و آن را کنار میگذارم. توجه من به داستان آدمها است. البته هیچ مشکلی با داستان مصنوعات ندارم. این نوع داستانها را میخوانم و از خواندنشان لذت میبرم ولی صرفاً باید بگویم من از این نوع داستانها تعریف نمیکنم....
نویسنده: رابرت ای هاینلاین
منطقهی زمانی شمارهی ۵ (زمان مناطق شرقی) هفتم نوامبر ۱۹۷۰ NTC «پاتوق پاپ»
داشتم یک گیلاس حبابی برندی را با دستمال میمالیدم که «مادر مجرد» آمد تو. ساعت را نگاه کردم. ۱۰:۱۷ ب.ظ. بود در منطقهی زمانی پنج یا زمان مناطق شرقی، روز هفتم نوامبر سال ۱۹۷۰. مأمورهای زمان همیشه به زمان و تاریخ دقت میکنند. ما باید این کار را بکنیم.
مادر مجرد مردی بود ۲۵ ساله، تقریباً همقد من، بچهصورت و اخلاقی دمدمی. از قیافهاش خوشم نیامد (اصلاً هیچ وقت خوشم نمیآمد.) ولی جوان برازندهای بود و من هم آنجا بودم که [برای سازمان] جذبش کنم. آش کشک خالهام بود...
نویسنده: رابرت ای هاینلاین